رمان گرگینه ی من

p⁴⁷

ات : می‌دونم ¹³⁹⁰ ساله
پ ته : معلوم نیست شاید یکی از بچه‌ها رو تهدید کردی تا بهت بگه
ات : من الان اومدم....اصلا شما کی هستید؟!
پ ته : فرمانروا...
ات : چی؟! پدر ته؟!
پ ته : بیا توی اتاق...
ات : پشت سر اون مردک مثل اینکه پدر ته بود راه افتادم.... زیرزمین مثل یه شهر بود... وارد اتاق شدیم و نشستیم....
پ ته : گفتی زنشی درسته؟!
ات : بله...
پ ته : با کی زندگی می‌کند!
ات : کوک
پ ته : تو از اول خون آشام بودی
ات : من اولش یه انسان بودم کوک باعث شد...
پ ته : ته با ی خون آشام ازدواج کرده؟!
ات : بلع...
پ ته : چطور اینجا رو پیدا کردی؟!
ات : سیمین می‌خواست منو بکشه می‌خواست تهیونگ رو بکشه.. چون تو می‌خوای...ته پیادو فرمانروا بشه...مگه نع؟!
پ ته : عجیبه که از همه چیز خبر داری
ات : عجیب نیست واقعیته... الانم باید بهم کمک کنی...تا برم پیش ته....
پ ته : اون کجاس؟!
ات : اگه خودش می‌خواست بهت میگه... اگه بدونم راضیش کنم میگم بیاد...
پ ته : اوکی... من به جیمین زنگ می‌زنم بیاد اینجا تا تو بتونی فرار کنی
ات : ممنونم...می‌خواستم برم که...
دیدگاه ها (۰)

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه ی من

#تناسخ_یک_مافیاPart:11 ات: وایییی خیلی نگرانم یعنی ر.ا کجا ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط